حاصلش تن به قضا دادن و پژمردن نيست
اضطراب ديدن و ناديدن نيست
زندگي جنبش و جاري شدن است
از تماشاگه آغاز حيات تا به جايي كه خدا ميداند...
حاصلش تن به قضا دادن و پژمردن نيست
اضطراب ديدن و ناديدن نيست
زندگي جنبش و جاري شدن است
از تماشاگه آغاز حيات تا به جايي كه خدا ميداند...
سختي دل از گناه زياد است
گناه زياد از آرزوي زياد است
آرزوي زياد از محبت به نفس است
محبت به نفس از فراموشي مرگ است
فراموشي مرگ سرآغاز تمامي خطاهاست
گرچه در خويش شكستيم صدايي نكنيم
پر پروانه شكستن هنر انسان نيست
گر شكستيم ز غفلت من و مايي نكنيم
يادمان باشد اگر شاخه گلي را چيديم
وقت پرپر شدنش ساز و نوايي نكنيم
يادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد
طلب عشق ز هر بي سر و پايي نكنيم
...
من و تو دو خط موازي هستيم
وصل ما ممكن نيست...
گفتي: آري وصل ما در بي نهايت است.
اما ببين...
من براي تو قاعده ها را شكسته ام
گريخته ام
گسسته ام
و تورا نهايت خويش ساخته ام...
بي تفاوت از كنار هم بگذريم و بگويي اين غريبه
چقدر شبيه خاطرات من است...
تا فرشته ها راه پكي رو گم نكنن..
شبهاي بي فرشته دير ميگذره
مثل روزهاي بي تو بودن...
سرد خفتن در دل سبز شاخساران....
هر چه هست گذرا نيست هوايت
بويت...
تو مرا ياد كني يا نكني من به يادت هستم