برگشت

بعد از حدود ۱۲ سال برگشتم البته به زور و با کلی فشار به خاطرات یادم اومد وبلاگ داشتم و اسم و رمز چی بود

بزرگ تر شدم. فکر کنم عاقل تر شدم و پیرتر..

گفتم بیام چیزایی که قدیما گذاشتم بخونم یاد خاطرات افتادم. خاطر کسی که بعد از ۱۶ سال هنوز فراموش نشده امیدوارم سالم و سرحال باشه. نمی‌دونم الان که شاید دارم به آخر زندگی میرسم چرا انقدر داره اون حس و خاطرات اون آدم داره مثل خوره داغونم می‌کنه. ولی شاید این بار آخرین حرفام باشه. دوست و رفیق زیاد ندارم یعنی اصلا ندارم. ولی کسی روزی گذری اومد و اینارو خوند برای تنها کسی که شب و روزمو رویا و خاطراتش ساخته دعا کنه سالم و سلامت باشه

- گاهی آخر خط، همان‌جاست که عشق تازه شروع می‌شود… جایی که دل، با تمام شکست‌هایش هنوز امید دارد.
- اگرچه دنیا پشتت را خالی کرده، عشق هنوز در قلبت خانه دارد؛ نگذار خاموش شود.
- تو به آخر رسیدی، اما عشق تو را به آغاز می‌برد… نترس، هنوز می‌شود دوباره عاشق شد.

اگه عمری بود و روزی برگشتم دوباره چند خط مینویسم

دل نوشته

عمر چون رود روان می‌گذرد
بی‌خبر از دل و جان می‌گذرد
لحظه‌ها چون نفسِ باد صبا
می‌رسند و به همان سان بروند

کودکی رفت به بازی و خیال
نوجوانی به غرور و جدال
جوانی به امید و طلب
پیری آمد به سکوت و ادب

ای دل از خواب زمان برخیز
لحظه‌ها را به یقین دریاب
که همین دم، همه‌ی دارایی‌ست
عمر، چون سایه به شب می‌تابد

..

"در من، غمی‌ست به رنگِ عشق، مستی‌اش به تلخیِ پیری، و دلتنگی‌اش زخمی‌ست که با هیچ باده‌ای نمی‌شود شُست."

تقدیر
یعنی پرنده باشی
خسته از هزار مهاجرت ِ باران دیده
حوالی ِ مقصد
آنقدر خسته که
چشمت نبیند ارتفاعت را کم کنی
و یک شکارچی
 اولین شلیک زندگیش
 آنقدر خطا برود
که به تو مشترک شود
سقوط کنی
 تا مدال افتخار ِ سینه ی کسی باشی
کسی که اصلا
که اصلا به تقدیر اعتقاد ندارد ...!!

زميــــــــــــــــــــــ ــــــن!
خميازه اي بکش به زيرٍ پايِ من
فقط همين......!!!
مدتي ست خسته ام از همه...

من از آغاز نمی ترسم
من از آغاز یک پرواز بی احساس می ترسم!

من از پرواز نمی ترسم
من از پرواز بی احساس می ترسم

من از سوختن نمی ترسم
من ار ساختن نمی ترسم
من از ساختن کنار سوختن احساس می ترسم!

من از تاختن نمی ترسم
من از باختن نمی ترسم
من از تاختن برای باختن احساس می ترسم!

من از احساس نمی ترسم
من از آغاز یک پرواز بی احساس
واسه تکرار انکار دل حساس می ترسم!

من از احساس نمی ترسم
من از تاختن برای باختن احساس
برای سوختن و ساختن کنار این دل حساس می ترسم!

آدمها
نسیه راست می گویند و
دست به نقدشان عالیست
نامردی هایشان را مردانه می کنند و
زورشان فقط به زیر دستهایشان می رسد
اینجا عشق با ماشین تو راه می رود و
روی تخت همسایه بوق می کشد!
گرفتگی هایم دست آدمهارا گرفته
آدمها موجِ درددل می فرستند و
فازِ نصیحت میگیرند...!!!

دوستاي خوبم من يه مدت شايد طولاني نميتونم بيام پيشون ازينكه هميشه همراهم بودين و با نظراتتون شادم ميكردين ممنونم.

همتون تكين. دوستون دارم.

زندگي با همه وسعت خويش محفل ساكت غم خوردن نيست

حاصلش تن به قضا دادن و پژمردن نيست

اضطراب ديدن و ناديدن نيست

زندگي جنبش و جاري شدن است

از تماشاگه آغاز حيات تا به جايي كه خدا ميداند...

خطا

گريه نكردن از سختي دل است

سختي دل از گناه زياد است

گناه زياد از آرزوي زياد است

آرزوي زياد از محبت به نفس است

محبت به نفس از فراموشي مرگ است

فراموشي مرگ سرآغاز تمامي خطاهاست