تقدیر
یعنی پرنده باشی
خسته از هزار مهاجرت ِ باران دیده
حوالی ِ مقصد
آنقدر خسته که
چشمت نبیند ارتفاعت را کم کنی
و یک شکارچی
 اولین شلیک زندگیش
 آنقدر خطا برود
که به تو مشترک شود
سقوط کنی
 تا مدال افتخار ِ سینه ی کسی باشی
کسی که اصلا
که اصلا به تقدیر اعتقاد ندارد ...!!

زميــــــــــــــــــــــ ــــــن!
خميازه اي بکش به زيرٍ پايِ من
فقط همين......!!!
مدتي ست خسته ام از همه...

من از آغاز نمی ترسم
من از آغاز یک پرواز بی احساس می ترسم!

من از پرواز نمی ترسم
من از پرواز بی احساس می ترسم

من از سوختن نمی ترسم
من ار ساختن نمی ترسم
من از ساختن کنار سوختن احساس می ترسم!

من از تاختن نمی ترسم
من از باختن نمی ترسم
من از تاختن برای باختن احساس می ترسم!

من از احساس نمی ترسم
من از آغاز یک پرواز بی احساس
واسه تکرار انکار دل حساس می ترسم!

من از احساس نمی ترسم
من از تاختن برای باختن احساس
برای سوختن و ساختن کنار این دل حساس می ترسم!

آدمها
نسیه راست می گویند و
دست به نقدشان عالیست
نامردی هایشان را مردانه می کنند و
زورشان فقط به زیر دستهایشان می رسد
اینجا عشق با ماشین تو راه می رود و
روی تخت همسایه بوق می کشد!
گرفتگی هایم دست آدمهارا گرفته
آدمها موجِ درددل می فرستند و
فازِ نصیحت میگیرند...!!!