دل نوشته
عمر چون رود روان میگذرد
بیخبر از دل و جان میگذرد
لحظهها چون نفسِ باد صبا
میرسند و به همان سان بروند
کودکی رفت به بازی و خیال
نوجوانی به غرور و جدال
جوانی به امید و طلب
پیری آمد به سکوت و ادب
ای دل از خواب زمان برخیز
لحظهها را به یقین دریاب
که همین دم، همهی داراییست
عمر، چون سایه به شب میتابد
+ نوشته شده در چهارشنبه ۹ مهر ۱۴۰۴ ساعت 18:44 توسط سیاوش
|