بعد از حدود ۱۲ سال برگشتم البته به زور و با کلی فشار به خاطرات یادم اومد وبلاگ داشتم و اسم و رمز چی بود

بزرگ تر شدم. فکر کنم عاقل تر شدم و پیرتر..

گفتم بیام چیزایی که قدیما گذاشتم بخونم یاد خاطرات افتادم. خاطر کسی که بعد از ۱۶ سال هنوز فراموش نشده امیدوارم سالم و سرحال باشه. نمی‌دونم الان که شاید دارم به آخر زندگی میرسم چرا انقدر داره اون حس و خاطرات اون آدم داره مثل خوره داغونم می‌کنه. ولی شاید این بار آخرین حرفام باشه. دوست و رفیق زیاد ندارم یعنی اصلا ندارم. ولی کسی روزی گذری اومد و اینارو خوند برای تنها کسی که شب و روزمو رویا و خاطراتش ساخته دعا کنه سالم و سلامت باشه

- گاهی آخر خط، همان‌جاست که عشق تازه شروع می‌شود… جایی که دل، با تمام شکست‌هایش هنوز امید دارد.
- اگرچه دنیا پشتت را خالی کرده، عشق هنوز در قلبت خانه دارد؛ نگذار خاموش شود.
- تو به آخر رسیدی، اما عشق تو را به آغاز می‌برد… نترس، هنوز می‌شود دوباره عاشق شد.

اگه عمری بود و روزی برگشتم دوباره چند خط مینویسم